بازگویی آبادان

جستجو

  • مقالات
  • English

آبادان در رمان زویا پیرزاد، چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

دسامبر 31, 2016 By Narges Ghandchi Leave a Comment

اشتراک‌گذاری این:

  • برای اشتراک‌گذاشتن فیسبوک خود کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز می‌شود)
  • برای به اشتراک گذاشتن در توییتر کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز می‌شود)
  • برای رایانامه کردن این به دوستان کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز می‌شود)
  • بیشتر
  • برای به اشتراک گذاشتن روی لینکداین کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز می‌شود)
  • برای به اشتراک گذاشتن در رددیت کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز می‌شود)
  • کلیک کنید تا روی گوگل+ به اشتراک گذاشته شود (در پنجرۀ تازه باز می‌شود)
  • اشتراک‌گذاری روی اسکایپ (در پنجرۀ تازه باز می‌شود)
  • کلیک نمایید تا روی Pocket اشتراک گذاشته شود (در پنجرۀ تازه باز می‌شود)

کلاوس وی. پدرسن، استاد دانشگاه کپنهاگ

رمان

زویا پیرزاد، نویسنده ارمنی-ایرانی متولد ۱۹۵۲ در آبادان، در دهه ۹۰ میلادی و سال‌های اول سده حاضر ستاره‌ درخشانی در پهنه آسمان ادبی ایران بود. پیرزاد با مجموعه داستان‌های مثل همه عصرها (۱۹۹۱)، طعم گس خرمالو (۱۹۹۷)، یک روز مانده به عید پاک (۱۹۹۸)، که ژانرش با آثار بعدی او قابل مقایسه است، و رمان‌های چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم (۲۰۰۱) و عادت می‌کنیم (۲۰۰۴) هم در میان خوانندگان عادی و هم منتقدان ادبی ایران شهرت پیدا کرد. گمان می‌کنم دلیل این شهرت این بوده و باشد که آثار او به زبانی گرچه ساده اما ادبی نوشته شده‌اند. ضمن این که زویا پیرزاد تصویری از زندگی روزمره ایرانی را از نگاهی زنانه در قالب کلمات ریخته است؛ نگاهی که قضاوت‌گر نیست، اما هرگز نیز از نقد شرایط زنان در ایران فروگذار نمی‌کند. گرچه انتقاد او در اغلب موارد نمادین ویا بین خطوط بیان می‌شود.

خلاصه کوتاهی از خط سیر داستان این رمان به شرح زیر است.

کلاریس، زنی ارمنی-ایرانی در دهه سی زندگی‌اش – که راوی داستان نیز است – در سال‌های ۶۰ میلادی با همسرش، پسر پانزده ساله و دختران دوقلویش که شش، هفت سال از برادرشان کوچکترند، در آبادان زندگی می‌کند. خواهر پردردسرش، آلیس، که ازدواج نکرده و مادر ناسازگارش نیز در این شهر نفتی زندگی می‌کنند. پدر کلاریس در قید حیات نیست. همه این خانواده در تهران زندگی می‌کرده‌اند، اما برای کار به آبادان مهاجرت کرده‌اند. کلاریس از زندگی‌اش راضی نیست. در امور روزانه، خود را زیر فشار بار وظایف زندگی – از جمله به عنوان یک زن خانه‌دار و مهماندار دوستان و اقوام – می یابد. از بابت مسائل عاطفی شوهرش آرتور را بی‌اعتنا نسبت به خود می‌یابد؛ آرتور مشغولیت کاری دارد، با شوی [شورلت] قدیمی و عزیزش و سیاست سرگرم است، و در توجه به نیازهای کلاریس، نیازهای فکری و غیره او، اهمال می کند.

یک خانواده جدید ارمنی، شامل مادربزرگی ریزه نقش و لاغر به نام المیرا، پسرش امیل و نوه‌اش امیلی به خانه‌ای در همسایگی‌شان اسباب‌کشی می‌کنند. المیرا بانویی است که قدیم ثروتی داشته، جهانگرد است و در ضمن زورگو، و دیکتاتوری خانگی است که در خانواده خود و کلاریس ترس می‌پراکند. به عوض، امیل  تمام آنچه آرتوش نیست را از خود نشان می‌دهد: مهربان است؛ و متوجه نیازها و علائق کلاریس است که عبارتند از باغچه و گل و کتاب. امیل هیچ علاقه‌ای به سیاست ندارد و برای کلاریس پژواک گفته‌های پدر محبوب و مرحوم کلاریس است، آن وقت‌ها که در تهران زندگی می‌کردند: سرت را در زندگی مردم  فرو نکن و همیشه با آدم‌ها و عقایدشان همراهی کن.

مهر امیل به دل کلاریس می‌افتد، و شاید حتی کم‌کمک به او دل می‌بازد، نسبت به خواهرش آلیس و به ویولت خواهرزاده زیبای دوستش نینا – که تازه از تهران رسیده و به تازگی متارکه کرده – و هردو به امیل علاقه نشان می دهند، حسادت می‌ورزد. کلاریس حتی ناخودآگاه حس می‌کند امیل به او تمایل دارد. همزمان کلاریس به مرور استقلالش را نسبت به شوهرش پیدا می‌کند و بارها جلو او می‌ایستد. مهم‌ترین موضوعی که بر سرش توافق ندارند این است، که آرتوش دانسته یا ندانسته به رفقایش اجازه داده از گاراژ خانه برای انبار و پخش اعلامیه‌های سیاسی و سوسیالیستی استفاده کنند. کلاریس شوهرش را به خودخواهی و عدم توجه به امنیت او و بچه‌ها محکوم می‌کند. پس از این جریان زن و شوهر چندین روز با هم صحبت نمی‌کنند.

کلاریس همچنین به انجمن حقوق زنان علاقمند می‌شود. پس از مدتی تردید با منشی شوهرش، خانم نوراللهی، که نیروی محرکه انجمن است تماس می‌گیرد و داوطلب می شود، تا انتخابات آتی که حق رأی زنان محل بحث است با او همکاری کند (۱۹۶۲؟، حق رأی در ۱۹۶۳ به دست آمد).

اواخر رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم به نظر می‌رسد امیل به زن دیگری، یعنی ویولت، ابراز تمایل کرده است. قرار است با ویولت ازدواج کند، به کلاریس از این موضوع می‌گوید و از او می خواهد برای جلب پذیرش مادرش با این ازدواج به او کمک کند. اما این خواست بی‌حاصل است. مادر امیل مخالف این ازدواج است و یکی از روزهای قبل از تعطیلات تابستان همسایگان کلاریس پنهانی از آبادان و آن منطقه کوچ می‌کنند. آرتوش نیز نسبت به قبل بیشتر به نیازهای کلاریس توجه نشان می‌دهد، با هم آشتی می‌کنند و احتمالا به توافق مسالمت‌آمیزی می‌رسند و کلاریس به همسری بیش از پیش هم تراز با شوهرش درمی‌آید. آلیس با مهندسی هلندی ازدواج و به هلند مهاجرت می‌کند. در کمال شگفتی کلاریس – که مادر کلاریس و آرتوش چندان با هم سازگار نبودند – شوهرش می‌پرسد مادر کلاریس کی برای زندگی به خانه‌شان اسباب کشی می‌کند.

به این ترتیب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم  نوعی از یک رمان تربیتی (Bildungsroman) است با زنی که در اواسط دهه ۱۹۶۰ و همزمان با گسترش جنبش جهانی آزادی حقوق زنان که در ایران و بر زنان ایرانی نیز تأثیر گذاشته زندگی می‌کند. البته رمان تصویر زنده‌ای نیز از آبادان اوئل دهه ۱۹۶۰ به دست می‌دهد، که در زیر به جنبه‌هایی از این تصویر خواهم پرداخت.

شهر

پالایشگاه نفت بریتانیایی در آبادان در بسیاری از وجوه رمان پیرزاد نقش محوری دارد. همه شخصیت‌های مرد رمان، بیشتر ارمنی‌ها، و البته مهندس هلندی و فعال حقوق زنان، خانم نوراللهی، همه کارمندان پالایشگاه نفت‌اند. خواهر کلاریس در بیمارستان شرکت نفت پرستار است، اغلب از باشگاه‌های ورزشی و تفریحی وابسته به شرکت استفاده می‌کنند، فیش اند چیپس در انکس (Annex) سفارش می دهند که مجموعه‌ای است با کافه‌تریا، کتابخانه، امکانات ورزشی و غیره خاص کارمندان طبقه متوسط و بالای پالایشگاه. خانواده کلاریس دریکی از ویلاهای اروپایی ساخت ساخته شرکت نفت (ر.ک. به عکس) در یکی از مناطق خاص طبقه متوسط جامعه زندگی می‌کنند. در مجموع رمان تصویری از آبادانی را به دست می‌دهد که به مناطق مختلف و گویا مجزا از هم با ساکنانی از طبقات اجتماعی خاص شان تفکیک شده است. خانه خانواده کلاریس همان‌طور که ذکر شد، در منطقه خاص طبقه متوسط جامعه، بوارده، قرار دارد. خانواده و دوستان آن‌ها را ترغیب می‌کنند که به منطقه خاص طبقه بالای جامعه یعنی بریم که خانه‌هایی با استخر دارد نقل مکان کنند، اما شوهر کلاریس، آرتوش، چنین قصدی ندارد، احتمالا به دلیل گرایشات مارکسیستی‌اش. دست آخر، منطقه کارگرنشین پالایشگاه، به نام پیروز(آباد)، نیز ذکر شده و آرتوش از دهکده‌ای در آن نزدیکی می‌گوید، شطیط، که با تصویر پرطمطراق و صنعتی آبادان در تضاد قرار می‌گیرد و جایی است که عرب‌های بخت‌برگشته در کلبه‌های کاهگلی بی آب و برق روزگار می‌گذرانند.

فرهنگ

آن‌چه بیش از هرچیز به نظر نگارنده این مقاله رسید تصویری است که رمان از اوائل روزگار فرهنگ مصرفی غربی، و شاید به خصوص امریکایی به دست می‌دهد.

من در خانواده‌ای از طبقه متوسط در دهه ۱۹۶۰ در دانمارک بزرگ شدم و بسیاری از چیزهایی که در رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم درباره‌شان می‌خوانیم  تا پایان دهه ۱۹۶۰ و حتی در دهه ۱۹۷۰ به دانمارک نرسیده بودند. با توجه به این موضوع باید بگوییم آبادان اوائل ۱۹۶۰ هم نسبت به دانمارک – از نگاه من – و هم نسبت به قسمت‌های دیگر ایران – شاید به استثنای بخش‌های ثروتمند تهران – بسیار پیشرفته بوده است.

دوستان کلاریس نینا و گارنیک نماینده‌های فرهنگ مصرفگرای مدرن‌اند. به تازگی از بوارده به بریم کوچ کرده‌اند، و همه چیزهای جدیدی که به آبادان وارد شده برای دخترشان خریده‌اند. نوشابه‌های پپسی و کانادا درای (نوشابه کانادا هیچگاه در دانمارک تولید نشد)، هولاهوپ و یویو می‌خرند. همچنین خانواده کلاریس را با فست فود آشنا می‌کنند که غذایی است که در شهر می‌شود خرید، و مانند غذاهای خانگی‌ای نیست که کلاریس هر روز تا همین اواخر می‌پخته است. فیش اند چیپس غذای مورد علاقه آن ها در انکس است.

دیگر این که درباره پوستر فیلم‌هایی که در اتاق پسر کلاریس است می‌خوانیم، که پرتره هنرپیشه‌های فیلم‌های غربی مانند الن دلون و رامی اشنایدر است؛ درباره فیلم‌هایی که اخیرا تولید شده و در سینما رکس، خورشید، تاج و سینما روباز شرکت نفت به نمایش درآمده‌اند، مانند تام بندانگشتی (۱۹۵۸) و لورل و هاردی. همین‌طور درباره آهنگی‌هایی که به تازگی درآمده‌اند می‌خوانیم، مانند ترانه‌هایی که از جوک باکس در کافه‌ای در شهر پخش می‌شود، مانند هیت د رود جک  (Hit the Road Jack) نسخه‌ای آوازی (آ کاپلا) توسط پرسی میفیلد از ۱۹۶۰ و یا نسخه ری چارلز، ۱۹۶۱. در همین کافه کلاریس و خانم نوراللهی کافه گلاسه می‌نوشند. حتی آرتوش مارکسیست هم از تأثیر فرهنگ غرب به دور نمی‌ماند. او نیز دلباخته شوی (شورلت) عزیزش است که اگرچه بیشتر اوقات راه نمی‌افتد تقریبا او را بیشتر از زنش  دوست دارد.

زبان

همان گونه که فرهنگ غربی آبادان را تسخیر کرده، زبان انگلیسی نیز در سرتاسر رمان بر زبان فارسی سایه افکنده است.

با یاآوری این موضوع که بریتانیایی‌ها مدیران هم پالایشگاه و هم نهادهای مرتبط به آن مانند بیمارستان بوده‌اند، طبیعی است که زبان انگلیسی در گفتار فارسی شخصیت‌های رمان وارد شود. به خصوص خواهر کلاریس کلمات انگلیسی به کار می برد. از محل کارش آف (off) می‌گیرد، اغلب ایمپرسد (impressed) است، به مردم هلو (hello) می گوید و اینترست (interest) خود را به امیل نشان می‌دهد.

کلمات انگلیسی دیگری که اغلب در رمان استفاده می‌شوند عبارتند از، استور (store) که سوپرمارکت کارمندان پالایشگاه نفت است، دیری (dairy)، اسمارتیز (Smarties)، گرید (grade) و سینیورها (seniors). مادر کلاریس از این که این کلمات وارد فارسی و ارمنی خانواده شده اند متنفر است، اما خود او نیز بر حسب عادت این جا و آن جا از کلمات انگلیسی استفاده می‌کند.

تأملاتی درباره تاریخ و سیاست

رمان پیرزاد همچنین بازتابی از وقایع مهم تاریخی و گرایشات سیاسی دهه ۱۹۶۰ است.

نخست این که، رمان نشان می دهد چگونه اولین گروه متخصصان رده بالا و مهندسان تا حدودی شامل ارمنی‌های تحصیلکرده بوده‌ است. سپس اعتقاد مارکسیستی شوهر کلاریس نماینده‌ بسیاری از ایرانی‌های طبقه متوسط و کارگر در آبادان و به انضمام آن نماینده این طبقات در سرتاسر ایران در دهه ۱۹۶۰ است.

در نهایت و مهم‌تر از همه موضوع آزادی زنان را می‌نماید؛  چنان که در درک تدریجی عدم رضایت و نقش مطیعی که کلاریس به عنوان زن خانه‌دار در خانواده ایفا می‌کند، این موضوع نمود پیدا کرده و در مرکز توجه این رمان قرار دارد. صحبت با خانم نوراللهی و دعوت او از کلاریس برای پیوستن به سازمان منطقه‌ای زنان ایرانی به این درک کمک می کند. تنها یک سال بعد از حوادث چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، در سال ۱۹۶۳، زنان ایرانی به حکم قانون به حق رأی در انتخابات دست یافتند.

آزادی زنان موضوعی اساسی در ایران و دیگر نقاط جهان در دهه ۱۹۶۰ بود که در جریان اتفاقات رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم به نمایش درمی‌آید. البته به گمان من شکی نیست که رمان در بین خطوط پیامی برای زنان معاصر ایران درباره این موضوع دارد که شرایط زنان همچنان در ایران امروز رضایت‌بخش نیست. بنابراین رمان تنها به آبادان در دهه ۱۹۶۰ نمی‌پردازد، بلکه درباره آبادان و ایران امروز نیز است.

منابع

زویا پیرزاد، چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۰ (۲۰۰۱)

http://www.iranicaonline.org/articles/abadan-02-modern

http://metro.co.uk/2012/04/25/zoya-pirzads-things-we-left-unsaid-unveiling-irans-everyday-lives-401830/

Filed Under: Articles

پاسخ دهید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقوله ها

  • Articles

نظرات اخیر

  • حامد در آبادان: رویاهای شهر نفت خیز و نوستالژی آتیه‌ای گذشته در ایران (بخش سوم)
  • davina mccall video workouts در آبادان در مطبوعات ملی در دوران جنبش ملی شدن صنعت نفت، ۵۱-۱۹۴۶
  • michael kors jet set travel medium saffiano leather tote در آبادان در مطبوعات ملی در دوران جنبش ملی شدن صنعت نفت، ۵۱-۱۹۴۶
  • rayne medium saffiano leather satchel در آبادان در مطبوعات ملی در دوران جنبش ملی شدن صنعت نفت، ۵۱-۱۹۴۶
  • susan medium quilted leather satchel در آبادان در مطبوعات ملی در دوران جنبش ملی شدن صنعت نفت، ۵۱-۱۹۴۶

· Abadan:Retold © 2022 ·

loading لغو
نوشته فرستاده نشد - رایانشانی‌های خود را بررسی کنید!
بررسی رایانشانی نافرجام ماند، خواهشمندیم دوباره تلاش کنید
پوزش، وب‌نوشت شما نمی‌تواند نوشته‌ها را با رایانامه به اشتراک بگذارد.